رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

unforgettable moments

روز برفي ...

سلام عشق من ! از ديروز اينجا برف اومد . اولين و فكر كنم آخرين برف امسال باشه ... خيلي بازي كردي . ديروز توي سرما بازي كردي و امروز هم ظهر من اومدم و كلي با هم بازي كرديم . اين هم قيافه بي دندونت ... ...
8 بهمن 1394

حالا جواب مامانم رو چي بدم؟!

سلام عشق من ! ديروز تا در رو باز كردم و اومدي تو  بهم گفتي : "  از مدرسه بهت زنگ زدن ؟ " منم كه فهميدم حتما يه كار بدي كردي گفتم آره زنگ زدن . تو گفتي : كي زنگ زد؟‌  -خانم ناظم ! - چي گفت ؟ - بهتره خودت بگي كه چكار كردي ؟ خانم ناظم گفت كه شيطوني كردي .... - مامان ببخشيد . داشتم روي نرده ها بازي ميكردم كه خانم ناظم من رو تنبيه كرد ! -چه جوري تنبيه كرد؟ - رو به ديوار واستاديم ! خانم ناظم گفت به مادرتون زنگ ميزنم .... من هم گريه كردم ! بغلت كردم و گفتم آخه چرا گريه كردي ؟ - آخه گفتم حالا جواب مادرم رو چي بدم ؟‌؟ ! بعدش يه كم بغض كردم ولي بعد د...
6 بهمن 1394

فرشته دندون

سلام عشق من !  جمعه ، نهار خونه مامان اينها بوديم . دندون جلو بالا سمت چپ ديگه خيلي لق شده بود خلاصه بعد از نهار درحالي كه داشتي با من كشتي ميگرفتي ، ديدم دندونت خون اومد ... باباجوني بهت گفت ببينم دندونت چي شده ؟! و در يك حركت دندون رو كند ! خيلي خون اومد و بالاخره سومين دندونت هم افتاد .... همون شب كه يادمون رفت ولي شنبه شب دندونت رو گذاشتيم زير بالشتت و صبح وقتي از خواب بيدار شدي ديدي كه يه شمشير كه توش چراغ داره و روشن ميشه زير بالشتت هست . خيلي خوشحال شدي و همش ميگفتي : " مامان آخه فرشته دندون چطوري اينكار رو كرد ؟ " بعد چند دقيقه بعد گفتي :" مامان ، تو اين شمشير رو خريدي...
2 بهمن 1394
1